به دنبال یک فریم شاد

ثبت دقایق خوب و شاد زندگی من... در فریم های کوچک وبلاگ

به دنبال یک فریم شاد

ثبت دقایق خوب و شاد زندگی من... در فریم های کوچک وبلاگ

۴۷سال نو........

۴۷ بار ........  این چهل و هفتین تجربه ی من از سال نو و جدیده .......و گرچه خیلی هاش رو یادم نیست ........ اما حقیقت اینه که ۴۷ بار تجربه شده ......... پس برای من تجربه ای بس کهنه است ... آغاز سال نو.....


تمام مدت عید رو خونه بودیم ......در کل دو جا رفتیم عید دیدنی ....  روزهایی هم که باید برم خونه بابا ... رفتم ...اگرچه اونجا عید دیدنی محسوب نمیشه ...دوشنبه قبل و زمان سال تحویل بابا و برادرم اینجا بودن ....  امروزم بابا اینجا هستند.... مهمون هم فقط یه بار داشتیم ...... و خلاصه عید بی سر و صدا و بی حالی بوده تا اینجا...


البته منکه اعتراضی ندارم .....از بس تنبلم ........و بیداری تا صبح و خوابیدن تا لنگ ظهر رو هم خیلی دوست دارم!!!..........

اما دوتا موضوع باعث عذاب وجدانم شده .......یکی نخوندن زبان ....... و دیگری نرفتن به پیاده روی .........چون مثلا میخواستم در کل تعطیلات این دو کار را انجام بدم....


دخترم هم که نرفت پانسیون تا خونه درس بخونه .....عملا درسی نخوند..... ۳ روز اول عید روکه بهشون گفته بودن تعطیلید و ازاد و درس نخوانید..... روز ۴ ام درس خوند.... و نخوند دیگه تا امروز که هفتمه !....... حتی هوس کرد بره پانسیون پیش دوستاش ........ اما باز نظرش عوض شد و نرفت!...

از اون طرف هم دیشب رفته پیش مادر بزرگش (مادر مهربان همسر).....و نمیدونم چی گفته و چرا باز گریه زاری کرده ......... و ایشون را انداخته باز به جون ما.... از پشت تلفن با مهربان همسر داشت حرف میزد ....اونقدر بلند بود که .....میشنیدیم.......... داشت میگفت : من میخوام به ( اسم منو گفت)‌ بگم که دیگه نباید بره خونه باباش ..... باید بمونه پیش این دختر ... این دختر مواظبت میخواد...... توجه میخواد.......شما باید بهش توجه کنید ...مراقبش باشید.......... ............................ بازم اون جمله ی معروفش رو گفت که :؛ من خیلی حرفا دارم با شما بزنم!!!!؛ ................. ۲۰ ساله که هفته ای نبوده که اینو نگفته باشه ..........جالبه .... این جمله را مثل یک تهدید بیان میکنه !!!......... انگاری خودش میدونه حرف زدن باایشون.... چه کار وحشتناک و غیر قابل تحملیه که ماها را باهاش تهدید میکنه


فردا بعد ظهر احتمالا برم با یکی از دوستان و دو بچه اش که از مشهد اومدن ...بیرون .....ببرمشون موزه انتظامی و بولینگ عبدو........ البته اگه قرار بزاره ......امیدوارم اگه میخواد ...زودتر اینکار رو بکنه ........ قبل از اینکه کسی دیگه برامون برنامه ای بریزه!

دیگه ................... امیدوارم ۹۶ سال خوبی برای من و خانواده و فامیل و دوست ها و آشناها و هم وطن هام و هم جنس هام و هم نژادها م و همه ی بچه های ادم و حوا باشه ..........

این داداشمون هم زن بگیره .........به قول بابا ....شرش کنده بشه!


بعدا نوشت : هه هه .... چه جالب .... الان دیدم این ۴۷ امین نوشته ی منتشر شده ی من توی این وبلاگه ........ به فال نیک بگیریم!