به دنبال یک فریم شاد

به دنبال یک فریم شاد

ثبت دقایق خوب و شاد زندگی من... در فریم های کوچک وبلاگ
به دنبال یک فریم شاد

به دنبال یک فریم شاد

ثبت دقایق خوب و شاد زندگی من... در فریم های کوچک وبلاگ

۴۲-شبی با بنیامین!

دیشب رفتیم کنسرت بنیامین ...........


تقریبا اواسط مرداد بود که  دختر کوچیکه گفت : مامان بنیامین کنسرت داره ... بلیطشو میگیری؟... گفتم باشه و..........همون لحظه با گوشیش ۴ تا بلیط خریدم واسه ۷ مهر...

گفتم خانوادگی بریم ........یه خانواده ۴ نفره ...........


اما هفته قبل دختر بزرگه گفت که نمیاد.......گفت از بنیامین خوشش نمیاد .......در ضمن درس داره و پنجشنبه هم زود باید بره کلاس و ..........نمیاد خلاصه ........

این شد که افتادیم دنبال پیدا کردن جایگزین.......هرچی نباشه پای ۶۵ هزارتومان پول بلیط وسط بود!

گزینه اول پسر خواهرم بود........ که نشد... اونم پنجشنبه مدرسه داشت و خواهرم گفت شب دیر برمیگردید .......نمیشه بیاد....

گزینه دوم دوست دختر کوچیکه بود............ اونم  نشد!.......

گزینه سوم خواهر کوچیکه بود........ گفت : خیلی دوست دارم بیام ........اما متاسفانه وقت دکتر دارم و .......... باید برم .... خو حامله است و حرجی بش نبود!

گزینه چهارم برادرم بود......اونم گفت تا ۹ کلاس داره و نمی تونه .......

گزینه پنجم دخترخاله ام بود........ اونم وقت داشت ... در جلسات دکتر شیری شرکت میکنه و ......... اونجا میرفت...

گزینه ششم  نوه خاله ام بود.......... نبودش ... رفته بودن مسافرت شمال ........

گزینه هفتم مادر شوهر بود........ اونم گفت نمیاد ..........

گزینه هشتم  دوست مهربان همسر بود......دوست که نه ....... همکارش ........ اونم گفت علاقه ای به بنیامین نداره ........

گزینه نهم  دوست مادر شوهر بود....... البته دختر دوستش .......... اونم گفت که خیلی دوست داره ... اما مادرش چند روزه خورده زمین و  دستش بنده به اون ......

گزینه دهم خاله مهربان همسر بود ......... اونم حالش رو نداشت ........(اخه ادم ۸۴ ساله رو چه به کنسرت بنامین!!!؟)

و بالاخره گزینه یازدهم و اخر .......دختر خاله مهربان همسر بود که .......... با خوشحالی قبول کرد و گفت که تا حالا کنسرت نرفته و .......دوست داره بیاد.......

توی بلیط نوشته بود کنسرت ساعت ۹ و نیم شب شروع میشه ......... واسه همین بهش گفتم ۷ اینجا باش.........

ساعت ۷ شب اومد و باهم رفتیم به برج میلاد وحدود ۸ و نیم رسیدیم ........واسه شام ساندویچ خریدیم و بردیم ........ بالای برج میلاد ......کنار حوض و فواره و چراغهای رنگیش .........و درحال تماشای منظره ی زیبای  چراغ های تهران بزرگ در زیر پامون........... خوردیم....... بعد سلانه سلانه رفتیم طرف ساختمون همایش ها ....دیدیم خبری از کنسرت نیست.... و جشن اتش نشان هاست ....

رفتیم اون طرف برج ....قسمت فودکورت و بقیه سالن ها و رفتیم تو....... دم بازرسی ...نگهبانه گفت امشب برج میلاد اصلا کنسرتی نداره!!!...نکنه سالن میلاده؟...... بلیط های پرینت شده را دادیم بهش و دید و گفت بعللللله ...........کنسرت سالن میلاده در نمایشگاه بین المللی!!!.......

عجب اشتباهی !!!........دخترم نزدیک بود بزنه زیر گریه!!!!!!!....

پدرش گفت : نترس ..... الان ساعت ۹ هست .... .میرسیم بهش ........... منم گفتم : اره ...اون دفعه که برای کنسرت مسعود امامی رفتیم اونجا........ با اینکه روی بلیط نوشته بود شروع ساعت ۹ ......اما تا ساعت ۱۰ حتی درهای پارکینگش رو هم باز نکردند .......... اینبار هم مطمنم ساعت ۱۰ شروع میکنند.... نگران نباش....


بعد باعجله برگشتیم پارکینگ و سوار ماشین شدیم و به سرعت رفتیم طرف نمایشگاه بین المللی ............ حالا بماند که راه را درست بلد نبودیم و ...هی با استرس رفتیم .... اما هر جوری بود راس ۹ و نیم رسیدیم نمایشگاه و .....تا بریم و برسیم به صندلی هامون شد.... ۱۰ دقیقه به ۱۰...........

۱۰ قیقه بعد بالاخره گروه وارد شدند و ... کم کم برنامه شروع شد....

بنامین  سرتاپا سفید پوشیده بود.........البته تی شرت زیر پیراهنش راه های ابی کم رنگ داشت ....اما در کل سفید میزد.......... موهاش را  فر کرده بود....البته یه طرفه !....یه طرفش کوتاه بود و فرق کج داشت ......در کل موهاش خیلی بد فرم شده بود.......

سالن کاملا پر بود و .... در طول برنامه هم  افرادی مرتب وارد میشدند .......اما خروجی در کار نبود...یا لااقل من ندیدم.......

ترانه جدید که نداشت ..........بیشتر اوازهایی که خوند مال همون البوم ۸۵ اش بود ........و همین ها بهترین هاش بود ..........

ولی خب ........روی هم از کنسرتش بدم نیومد ........گرچه به پای مازیار فلاحی نرسید...........

در بین ما  کسی که خیلی کیف کرد و تا می تونست جیغ کشید و دست زد و رقصید .......دخترم بود ...........

دختر خاله مهربان همسر (۶۰ ساله اش هست).........از اینکه کنار گوشش یه عده پسر جووون نعره می کشیدند خیلی عذاب کشید و هی میگفت : این کارها یعنی چه؟ خیلی زشته ........خب اروم بشینن گوش کنند دیگه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

مهربان همسر هم در بازگشت گفت: من دیگه این مدل کنسرتا نمیام......فقط سنتی میام!

اما من از شور و هیجان و شادی ای که در این کنسرتا هست لدت می برم .........و گرچه هنوز  دستام از شدت دست زدن های دیشب ...درد میکنه .....ولی پاش بیوفته بازم میرم ..............