به دنبال یک فریم شاد

به دنبال یک فریم شاد

ثبت دقایق خوب و شاد زندگی من... در فریم های کوچک وبلاگ
به دنبال یک فریم شاد

به دنبال یک فریم شاد

ثبت دقایق خوب و شاد زندگی من... در فریم های کوچک وبلاگ

زیبای یافته شده ۱۲

در همون حالی که برغم کرختی دردناک بدنم , واسه ی باز کردن چشمهام , تقلا میکنم,  صدای شیرین خواهرم رو میشنوم : " آریا , عزیزترینم , چشمهات رو باز کن"

اون کنار من نشسته , منو میبوسه و دستم رو توی دستش فشار میده . وقتی صورت خیس از اشکش رو می بینم و صدای بوق ماشین ها رو از بیرون میشنوم , می فهمم که زنده ام .

" چه اتفاقی افتاده؟" , کِلمات از میون گلوی خشک شده ام به سختی خارج میشه . انگارتوی سرم چکش می کوبن وبسختی می تونم چشمهام رو باز کنم , وخواهرم و مرد ناشناسی که کنارش ایستاده رو ببینم. کِل به جلو خم میشه و پیشونیم رو می بوسه . میشنوم که نفسش رو تو میده و منتظرم که بهم بگه چه اتفاقی افتاده . چرا من اینجام؟ تویه بیمارستان؟

"امروز صبح پدر توی آپارتمانت پیدات کرد. تو کتک خورده بودی ... و ... " , صداش ته میکشه , چون دیگه قادر نیست جمله اش رو تمام کنه.میبینم که اشک تو چشمهاش جمع میشه و بغض گلوش رو میگیره.

" یادت میاد چه اتفاقی افتاده؟"

یه نفس عمیق میکشم و سعی میکنم از بی حسی ای که باید ناشی از داروهایی که بهم دادن باشه , بدنم رو رها کنم . و زمانی که صورتش رو به یاد میارم , و گریه هام برای متوقف کردنش رو , درد مثل نیزه , سینه ام رو سوراخ میکنه و میاد پایین و تمام وجودم رو پر میکنه . دقیقا نمی فهمم چطور تا اون لحظه خوده واقعیش رو ندیده بودم . خیلی کور بودم . صورتم رو با دستهام می پوشونم و سعی میکنم افکار پریشونم رو سر وسامون بدم.

" اون اومد خونه , واقعا عصبانی بود... سعی کردم باهاش حرف بزنم , ولی اون منو زد و باید بیهوش شده باشم چون وقتی بهوش اومدم , توی تختش بودم . اون......... اووووه خدای من ......."

همانطور که اون کلمات رو درک میکنم , اونی که با چرخوندن سرم به اطراف  نمی تونستم ببینم صدام قطع میشه . اون عاشقم بود , میدونم که بود , ولی شب آخر , خدایا, اون ... فقط یه هیولا بود .

کِل دستم رو فشار میده و با چشمهایی پر از همدردی و عشق , ازم میخواد که ادامه بدم .

با صدای لرزانی میگم : " اون بهم تجاوز کرد , کِل "

چنگ میندازه و در حالی که بازوهاش رو دورم حلقه میکنه , تنگ در آغوشم میکشه , جوریکه وقتی بالاخره رضایت میده از آغوش پراز احساسات شدیدش بیرون بیام , که دیگه دارم خفه میشم .