به دنبال یک فریم شاد

به دنبال یک فریم شاد

ثبت دقایق خوب و شاد زندگی من... در فریم های کوچک وبلاگ
به دنبال یک فریم شاد

به دنبال یک فریم شاد

ثبت دقایق خوب و شاد زندگی من... در فریم های کوچک وبلاگ

۲۲-

از دیشب اخر وقت تا امروز ظهر .... پشتم گرفته بود طوری که نمی تونستم از روی تخت بلند بشم...... با کلی مسکن و قرص و پماد و  دوش اب داغ ... معالجات خانگی کردم ... تا تونستم بلند شم .....به کارهام برسم .....

بعدظهری قرار بود با دخترک و دوستش بریم خرید لوازم تحریر....اما یه ماجرای احمقانه پیش اومد و ....دوسته نیومد و......بابت همین ماجرای احمقانه که ... بنده توش هیچکاره بودم .........کلی اعصابم بهم ریخت که ...........بی خیال اینجا نمی خوام ازش بگم........

خلاصه اینکه رفتیم و لیستی که مدرسه داده بود را تهیه کردیم و دختری شاد و خندان برگشت خونه ..... من و مهربان همسر هم رفتیم منزل عموم ... عیادت خانم عموجان که ... چند روز قبل دیسک کمرش رو عمل کرده و ...بنده خدا هنوز درد داره و نمی تونه بلند بشه ..... اما خب ...ظاهرا کم کم خوب خواهند شد.......

بعدشم ...من رفتم خونه بابا .......چون نوبتم بود ........و مهربان همسر برگشت سرکارش و اخر شب اومد دنبالم و اومدیم خونه ......

اونجا هم حال و حوصله نداشتم و ......... اکثر زمان در سکوت گذشت .....چیزی که بابا دوست ندارن .........

بابا از حالا هول دادگاه دوشنبه هفته اینده رو دارن .......و حق هم دارن....... کلی نذر و نیاز کردن و به هرکس هم می رسن میگن......بعد از نماز و هر وقت حالی باصفا ... داشتید....دعا کنید از این دادگاه ..نتیجه ی خوبی بگیریم ......(یک آرزوی محال البته به نظر من!)......

یه عهدی بستم با خودم .... اگر  این مشکلی که بابا بابتش ۹ ساله میرن دادگاه و میان ...... به نفع بابا حل بشه .......من دوباره ایمان میارم ........ چون به نظرم این شدنی نیست .....مگر اینکه خدای عادلی در جایی وجود داشته باشه ........و معجزه ای کنه و ......حق بابا بهشون برسه !........... اما چشمم اب نمیخوره که نمیخوره !