به دنبال یک فریم شاد

به دنبال یک فریم شاد

ثبت دقایق خوب و شاد زندگی من... در فریم های کوچک وبلاگ
به دنبال یک فریم شاد

به دنبال یک فریم شاد

ثبت دقایق خوب و شاد زندگی من... در فریم های کوچک وبلاگ

زیبای یافته شده 14

لوکاس وسط یه شبیخون به جایخی  ماست وقتی اینو بهش میگم , یه ابروش رو بالا میبره و با چشمای باریک شده , بهم زل میزنه. فکر میکنه دارم شوخی میکنم , چون از وقتی منو شناخته , به مردها حتی فکر هم نکردم . ولی حالا میخوام فکر کنم , میخوام با آینده آشتی کنم , البته اگه بعد از این همه ماجرا , شادی هنوز برام امکان پذیر باشه .

"چی؟"

توی صدای لوکاس ناباوری موج میزنه اما در عین حال یه نیشخند هم روی صورتشه , بعد انگار که باورش شده ,  یه خنده وسیع و پت و پهن  کُل صورتش رو می پوشونه . چیزی که قبلا هرگز ندیده بودم . آبجوش رو میذاره پایین و منو در آغوشش میکشه و محکم فشار میده .

"بالاخره از این مرحله گذشتی! این عالیه آریا. حالا اون کی هست!؟"

سرخ میشم و به افق خیره میشم , نمی خوام درموردم فکر بد بکنه , نمی خوام درمورد اینکه چقدر ناجور گاوین رو دوست دارم بدونه , یا در مورد امروز , وقتی که نزدیکم شد و لمسم کرد و من صورتمو به دستش تکیه دادم , بفهمه. این دیوونگیه , و واکنش شدیدم بهش ,وقتی که دیدمش,  منو می ترسونه .

"اسمش گاوینه . نمی شناسمش ... بعد از بلاهایی که برایس سرم آورد, من ........... " , لوکاس یه قدم میاد به سمتم و بطوراطمینان بخشی , شونه هامو فشار میده .

" فقط مردی که یه لعنتی خوش شانس باشه , میتونه ترا داشته باشه آریا . خیلی خب؟"

سری به نشونه قبول, تکون میدم و بهش لبخند میزنم و میدَوم تا به کِل که داره دوتا سینی رو روی دستاش میاره , برسم . با عجله یکی از اون ها رو از دستش می گیرم و روی میز وسط آشپزخونه میذارم و میگم:" دقت کن, خواهری!"

لوکاس که به راحتی داره سومین آبجوش رو میخوره , از اتاق نشیمن صدا میزنه :" تو آماده ای کِل؟"

کِل بهش لبخند میزنه و چشمهاش تنگ میشه . گرچه هرگز اعتراف نمی کنه اما کاملا تحت تاثیر این مرده .

فقط یه ساعت بعده که همه چیز رو آماده کردیم و دی جی ای که برای امشب دعوت کردیم هم , از راه میرسه . بهترین کاری که میتونم بکنم اینه که یه قسمت مربعی از میزِ نزدیکِ بارِ تویِ نشیمن روبهش بدم . نگاهی به اتاق میندازم و کِل رو روی نیمکت , کنار لوکاس سرگرم گفتگو می بینم . حس میکنم به کمی هوای تازه نیاز دارم , برای همین در بالکن رو بازمیکنم و میرم اونجا و یه نفس عمیق و محکم میکشم, همین موقع است که تلفنم زنگ میزنه .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد