نمیدونم چقدر گذشته که , از درد بیدار میشم و خودمو طاق باز , توی تخت بزرگِ داخل اتاق خواب برایس می بینم . لباس هام بطور آشفته ای روی زمین کپه شده ,در همون حال حس میکنم که شلوارم داره از پام سرمیخوره پایین و دهنش بطور زننده ای روی گردنمه. نــــه , خدای من , نــــــه ! اون نمی تونه اینکارو بکنه . این اتفاق نمی تونه بیوفته .....
التماس میکنم :"نه .... نه .... لطفا .... بسه .... ", توانایی مقابله با دستهاش که من رو روی تشک به دام انداخته , ندارم. برایس روی پوستم پوزخند میزنه و خودش رو بهم می ماله , و باعث میشه که بدنم به رعشه بیوفته و از ترس بلرزه . زمانی بود که فکر میکردم عاشقشم . اون موقع بخاطرش هرکاری میکردم . ولی حالا میدونم که برای اون , همه چی یه بازی بود . این مردیه که وقتی اومدم اینجا , شناختم .
در حالیکه با زانوش بهم فشار میاره , دستهای خشن و بی رحمش توی کمرم فرو میره . دست آخر شورت توری ام از پام بیرون میاد . زانوم رو بالا میبرم و سعی میکنم اون رو با لگد از خودم دور کنم . "نــــه !! " ,
گریه میکنم و این باعث میشه به جای نواحی پایین ترش, به شکمش ضربه بزنم , اما به تلاشهای بیهوده و لگدهای بی فایده ام برای رهایی از دستش , ادامه میدم .
" اووووه , عاشق این وقتهایی هستم که باهام می جنگی , پرنسس . بشدت مشتاقشم ."
بعد لب هاش رو روی فک , ترقوه , گردن و دست آخر لبهام می ماله . و وقتی زبونش رو داخل دهنم میکنه و می چرخونه , عاجزانه می نالم .
"تو ... مال ... منی ...آری (مخفف آریا)"
بقیه این قسمت را ... در ادامه مطلب بخوانید...