-
۱۶-
یکشنبه 8 شهریور 1394 02:24
ساعت 2 بامداد یکشنبه 8 شهریوره ... باید تبریک و تسلیت بگم عایا!!!؟ یاد مدرسه دوره راهنمایی افتادم.... یکی از مدارس معروف و استثنایی اون زمان بود... بعد از انفجار نخست وزیری اسمش را گذاشتند ... هشتم شهریور!!......اخه اینم شد اسم واسه مدرسه !!؟ ....یادش بخیر چه مدرسه ای بود ... همه چی تموم ... از کتابخانه عالی و...
-
۱۵-
پنجشنبه 5 شهریور 1394 03:07
یعنی الان هر کار کردم اون 15 بالایی فارسی نوشته بشه ......نشد که نشد!!........ اصلا نمیدونم این کیبرد من چرا اینقدر خود مختاره!؟ ... قسمت ماشین حسابی اش که کلا فارسی بشو نیست ....این بالایی ها فارسی می نوشت که اینم گاهی مثل الان برام ... قردرمیاره!! امروز میخواستم برم محل کار سابق جهت پیگیری کسر حقوق ........اما با...
-
۱۴-
چهارشنبه 4 شهریور 1394 01:39
بذار ببینم چن وقته اینجا ننوشتم!!؟ اووووووف .... یه عالمه وقته !!!... مثلا می خواستم هر شب ... حتی یه سطرهم شده ...بنویسم... حالا نه اینکه توی این ۹ روز اتفاق خاصی افتاده باشه ..... همه چیز مثل همیشه است ... در حد معقول و معمول همیشه ... خوب یا عادی ... امروز بالاخره حقوق ها رو ریختن...... افسردگی گرفتم!... اخه یک...
-
۱۳-
یکشنبه 25 مرداد 1394 00:52
امروز دیر رسیدیم کلاس ... تعداد هنرجوها هم زیادتر از همیشه بود ... فک کنم واسه همین هم چشم را بهم آموزش نداد ...باز ابرو کار کردم ..... توی خونه هم تعدادی کشیدم .... ساعت ۴ هم بامهربان همسر ...دخترک رو بردیم خونه دوستش و با دوستش و مادرش و برادر کوچولوش رفتیم واسه ثبت نام .....دخترها با هم هماهنگ کرده بودن که ...باهم...
-
۱۲-
شنبه 24 مرداد 1394 00:43
روز جمعه بود اما به قدر کل هفته کار کردم!!........ افتادم به جون اول سرویس های بهداشتی و بعد هم آشپزخونه ........ حسابی تکوندمشون........ حالا برق میزنن .....عوضش من الان از پا درد دارم می میرم ... ولی حس خوبیه تمیزکاری کردن ....... و برق زدن همه چیز...... تابلوی پاییز هم درخت ها ش نصب شد .... گذاشتم خشک بشه تا فردا...
-
۱۱-
جمعه 23 مرداد 1394 01:19
امروز روز خوبی بود... هم مجبور نبودم صبح زود بیدار بشم و تا ساعتی که دلم میخواست خوابیدم... هم قرار مدار اجباری ای برای بیرون رفتم نداشتم و خیالم راحت بود... به کارهای دلخواهم رسیدم... ۵ تا ابروی تکی که استاد گفته بود را طراحی کردم.... زمینه تابلوی پاییز رو هم رنگ آمیزی کرد م و گذاشتم تا فردا خشک بشه برای ساختن باقی...
-
۱۰-
چهارشنبه 21 مرداد 1394 16:13
امروز از کارطراحیم راضی بودم....البته نه صد در صد ... ولی ۸۰ درصد رضایت خودم را در پی داشت!... بخصوص که استاد گرام روی طرحم اتود نزد ....یعنی دوتادونه زد و گفت عالیه!.... گفت دیگه باید بهت چشم رو یاد بدم (آخه فعلا فقط ابرو می کشیدم)... روزی که ابرو را بهم یاد داد گفت...ابرو یه کم سخته ...یعنی از بقیه سختتره .. اما...
-
۹-
یکشنبه 18 مرداد 1394 00:50
سعی ام این بود که هرشب ... ولو شده یک خط هم در این وب بنویسم ... اما همیشه هم خواستن توانستن نیست !....... نشد که بشود..... حالا هم زیاد فرصت ندارم ... فردا صبح زود باید بروم دکتر!.... دکتری که از 6 صبح بیمار ویزیت می کند! به همین دلیل هم باید حتما امشب برم حمام ..... امروز کلاس ساخت تابلوی برجسته ام تمام شد ... فقط...
-
۸-
چهارشنبه 7 مرداد 1394 23:57
دومین روز کلاس طراحی واقعا بد بود.... کارم اصلا خوب در نمی اومد..... و هرچی هم سعی می کردم ...حتی یه ذره هم پیش رفت نداشتم ... بعد از یک ساعت دیگه چشمام تار تار می دید.....البته با عینک....... بدون عینک که اصلا چیزی نمی دیدم ...... فک میکنم این خانم معلم ... خوب نمیتونه اموزش بده ..... یکی دو جمله توضیح میده ....بعدش...
-
۷-
سهشنبه 6 مرداد 1394 23:55
امروز با دخترک رفتیم بیرون...... صبح رفتم کلاس و بعدش رفتم سر قرار ... سوارش کردم و رفتیم پالادیوم ... ناهار خوردیم و صحبت کردیم ... ظاهرا روز قبلش هم دوستاش برده بودنش درکه و براش جشن گرفته بودن ... خودش که می گفت امروز بیشتر از دیروز خوشحاله .... و فک نکنم دروغ بگه... کادو بهش یه قاب عکس زیبا دادم که جای دوتا عکس...
-
۶-
سهشنبه 6 مرداد 1394 01:36
دوشنبه هم تموم شد ... هر برنامه ای که از قبل در مورد امروز داشتم ... اجرا نشد!...... اما چیز بدی هم از آب در نیومد .... بیشترش به استراحت گذشت .. و این خودش خیلی خوبه .... صبح اول وقت دختر کوچیکه رو بردم مدرسه ...واسه شروع کلاس تابستونیش......بزرگه رو هم بردم خونه ژیلا...... وقتی برگشتم خونه ساعت ۸ و نیم بود.... صبونه...
-
۵-
یکشنبه 4 مرداد 1394 00:13
امروز روز خیلی خوبی بود ... حس خوبی داشتم ... صبح ساعت ۸ به همراه دختر کوچیکه ... پیاده رفتیم تا پاساژ قایم و کلاس طراحی .... اولین جلسه بود و من بعد از سالهای زیاد تصمیم گرفتم ...یکی از آرزو های کودکیم را واقعیت بهش بدم ... یعنی توانایی ترسیم چهره ..... البته هنوز زوده که بگم بهش میرسم یا نه ...ولی همین که اولین قدم...
-
۴-
جمعه 2 مرداد 1394 23:58
الان اخرین دقایق اولین جمعه ی مرداده ... تقریبا تازه از بیرون برگشتیم خونه....خب لابد می پرسی شادی این فریمت چیه!؟... باید بگم همین که خانوادگی و بدون دغدغه تونستیم بریم گردش و با دل خوش و بدون دلخوری برگردیم خونه!...... چون بعضی وقت ها اینطور خوب همه چیز پیش نمیره ... اولش قرار بود بریم سینما... کلی در نت جستجو کردم...
-
۳-
جمعه 2 مرداد 1394 00:02
پنجشنبه ها را همیشه دوست داشتم....... نوید جمعه بود تعطیلی ....... حتی حالا که سالهاست از مدرسه رفتم گذشته .... و دیگه روزهای تعطیل و غیر تعطیلم قاطی پاتی است ... باز هم پنجشنبه ها رو دوست دارم ......... امروز دوتا ازدوستای دختر بزرگه مهمان خانه مان بودند ..از ناهار تا همین یکی دوساعت قبل.....یکی شون ساعت ۱۰ رفت و اون...
-
۲-
پنجشنبه 1 مرداد 1394 02:00
سه روزه که دارم ژله درست میکنم! .... آبجی اولی فردا مهمانی زنونه داره ... کل خانم های فامیل شوهرش میان.... دوره ماهانه دارن و هر بار خونه یکی جمع میشن... ماشالا اینقدرپر تعداد هستند که ... چند سال یه بار دوره به خونه هرکدوم می افته ......نوبت قبلی آبجی اولی ....سه سال قبل بوده ...... فک کنم واسه همین هم هست که ...خیلی...
-
۱-
پنجشنبه 1 مرداد 1394 01:51
اینجا را ساختم واسه ثبت خاطرات خوب و خوش و شاد ... میخوام وقتی که آلزایمر گرفتم ..... واسه یادآوری گذشته ام ... چیزی جز خوبی ها و خوشی هامو ...نتونم بیاد بیارم.... حالا ببینم چی میشه!